دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

با بال شکسته پر کشیدن خوب است


گاهی اوقات بدجور دلت می گیرد... دلیلش را نمی دانی شاید هم آنقدر دلیل و مدرک داری

که نمی دانی کدامشان...

آنوقت است که دلت بیشتر از همیشه خدا می خواهد... رنگ خدا می گیری...

از زمین دل می کنی به آسمان و صاحبش می پیوندی... جذب زمین و این پایین ها نمی شوی

چرا که جاذبه روبه بالاست... رو به خدا...

به خود که می آیی می بینی روحت در زمان و مکان نیست...

در ورای آنچه موجود است سیر می کنی...

اشکت مقدس می شود... حس قشنگی ست... درد دارد ولی بی درد است...

اصلا دل است دیگر.. باید بگیرد...نگیرد که دل نیست...سنگ است...

دوست داری خدا رو به رویت بنشیند... دلت می خواهد او را بغل کنی.. و بگویی

تحمل زمین آسان نیست...

انسان بودن و ماندن در این دنیا دشوار است...

 مرا پیش خود ببر... چندسال مهلتم دادی دیگر بس است...

تنها تکیه گاهم، بی پناهیم را دریاب...

منم عبد ضعیفی که ذلیل تر مسکین تر فقیرتر و متحیرتر از هر زمانی ست...

چه کنم تقصیر من نیست...

اینجا چیزی دلبسته ام نکرده...

فقط دست است که روی دل می گذارند...

نمک است که روی زخم می پاشند...

و گناه است که روی گناه انباشت می شود...

خسته ام از قول های شکسته... از توبه های درراه مانده..

بارها گفته ام دیگر بار هم می گویم...

تاب ماندن ندارم...

معبودم...

 اگر دل دلیل است آورده ام...

دلیلم موجه است..آری؟!..

ببین تکه هایش را...

می دانم دلشکستگان را خوب مرهمی...

باز هم مثل همیشه مرهمی بر دل سیاهم باش...

مولای یا مولای انت المولای و اناالعبد و هل یرحم العبد الا المولای...

دلتنگم...

 مثل همه ماهیانی که در گلوی تنگ گیر کرده اند...

مثل همه ابرهایی که بغض آسمان را به دوش می کشند...

مثل همه رودهایی که خویش را گم کرده اند...

مثل دیوار سیاه پوش حسینیه...

شمع های سقاخانه...

تشنه ام...

تشنه تر از دجله فرات علقمه...

--------------

محرم هنوز نیامده اما در دل من خیمه های عزا برپاست..

مداح دارد می خواند...

هوای محرم دارم...


اینجا درد دل با کاغذ است..

بر تلخی اش خرده نگیرید...


سِرِّ عاشق شدنم لُطفِ طبیبانــه ی تــوست ...


اینجا دوراهی ست...

اما با دوراهی های دیگر زندگی زمین تا آسمان فرق می کند..

اینجا همان جایی ست که در آرزویش خونابه گریستی..

چه روزها و شب ها که ناله سر دادی اللهم الرزقنا الزیارت...

چه محرم ها که با لباسی سیاه دلی عزادار و چشمانی گریان صدایش زدی...

چه قول ها و وعده ها و گله ها و زاریدن ها...

اینجا بین الحرمین است...

 هوایش هوایی دیگر است...

خاکش جنس دیگری دارد...

اینجا کوی دلدادگان و عاشقان الله ست...

اینجا دوراهی بین الحرمین است..

و مگر می توانی به سادگی انتخاب کنی...

همین که رسیدی پای دلت می لرزد...

اینجا چنددقیقه ای بغض می کنی و می نشینی..

تویی و حسین و ابوالفضل...

 می دانم باورش سخت است...

ورد لب زمزمه می کنی...

سِرِّ عاشق شدنم لُطفِ طبیبانــه ی تــوست ...
 وَر نه عشق ِ تو کُجــا ؛ این دلِ بیمـــار کُجـــا ...

اما لذت ببر از این بغض.. ازاین آشفتگی...

اصلا مدتی سر آن دوراهی بنشین و هوایش را استشمام کن...

برگردی دلت حسابی تنگ اینجا می شود...

راستی به من عاصی بگو چطور بندگی کرده ای که مهمانت کرده اند...

---------------
اللهم الرزقنا الزیارت...