دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

شهیدزنده


الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه

یا غیاث المستغیثین...


الهی...

نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی.
دراگربازنگردد،نروم باز به جایی
 پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو ندارم،چه بخواهی چه نخواهی
باز کن درکه جز این خانه مرا نیست پناهی...

خدای خوبی ها...

می دانم "نگاه" کریمت همیشه بدرقه بندگان است اما این را هم خوب می دانم "رمضان" نگاهت فرق می کند...

به دنبال "بهانه" هستی برای رحمت،مغفرت،استجابت...

مدد کن آنقدربهانه هایم برایت موجه باشد که ندای یا رب گفتنم را اجابت کنی...

دل بی طاقتم از همه جا رانده شده.. به تو می سپارمش.. پذیرایش باش...


خاموشم و فریاد مرا می خواند...


شرمنده ام از زمین که با آمدنم

باری که به شانه داشت سنگین تر شد...

دیرگاهی ست از این تکرار در تکرار سخت دلگیرم..

بین زمین و آسمان معلق مانده ام..

دلم یک "دیگری شدن" می خواهد.. به قول سهراب "شاید زندگی ام در جای گمشده ای نوسان دارد"..

این جای گمشده، این نوسان، سخت آزارم می دهد..

گاهی با خود می گویم کاش خدا هرروز غمی تازه در دلم می انداخت شاید اینطور کمتر از یادش غافل می شدم.. نمی دانم شاید هم  دارم کم کم به غم ها خو می گیرم...
 بیشتر از همیشه بهانه گیر شده.. دلم را می گویم.. به دنبال یک جای امن می گردد...

جایی زیر این سقف کبود...جایی که فقط او باشد و خدایش.. جایی که نگاه این و آن دستپاچه اش نکند...

جایی که زیر سنگینی نگاه ها نشکند...

به دنبال جای امنی هستم که  قدرت پروازم دهد دستگیرم شود... و این حرف ها آنقدر روی هم تلنبار شده که دیگر لبریز شده اند...دلتنگ خاک شلمچه ام... دلم حرم امام رضا می خواهد...کربلا..جمکران...حرم حضرت معصومه..

اما نه..! ای دل آرام بگیر...تورا چه به این اماکن مقدس...به سیاهی ات نگاهی کن آنوقت ببین آیا هنوز هم روی زیارت داری... زائر کوی دوست شدن یک صفای دل و جان می خواهد که تو را به آنجا راهی نیست...

پس بسوز در فراقی که انتهایش ناپیداست..

 خدایا خودت می بینی و می دانی که دارم با تمام وجود تمام می شوم...
می دانم شهادت را به اهلش می دهی نه من... می دانم شهادت لیاقت می خواهد که من ندارم...
اما اگر قرار بر تمام شدنم است زودتر رهایم کن که دیگر طاقت ماندن ندارم...

وصیت نوشت...


قسمتی از وصیت نامه شهید سید مجتبی علمدار:

به دوستان وبرادان عزیزم وصیت می کنم کاری نکنید که صدای غربت

فرزند فاطمه (سلام الله علیه) مقام معظم رهبری، که همان ناله ی غریبانه فاطمه است به گوش برسد...

قبل از آنکه مرا در قبر بگذارید مداحی داخل قبرم برود ومصیبت جده ی غریبم فاطمه زهرا و جد غریبم حسین را بخواند...

به شب اول قبرم نکنم وحشت وترس

چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است...

عصای دست پیری بابا...



عصای دست پیری بابا

پس چرا یار نیامد..

این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم

سال ها منتظر سیصدواندی مرد است

آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم...


شعری که آیت الله بهجت زیر لب زمزمه می کردند