دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

مرگــــ پایان کــــبوتــــر نیـــست

 

آمده ام از وداع ابدی بگویم؟

می خواهم از حوریه بنویسم؟..

باورم نمی شود...

هیچوقت فکرنمی کردم روزی برای عزیزی که دیگر نیست بنویسم..

وای بر من...

چه گستاخ شده ام چه راحت از حوریه و نبودن او می گویم...

آمده ام تا درد دل کنم همین...

این بغض لعنتی رهایم نمی کند

می خواهم کنار بیایم اما نمی­ توانم...

به خودم به دلم حق می دهم...

شبی نیست که آهم به ثریا نرسد

از چشم ترم آب به دریا نرسد...

می میرم از این غصه که آیا روزی 

دیدار به دیدار رسد یا نرسد...

یک خبر...

چند روزی ماندن بین بودن و نبودن...

و سرانجام پرواز به سمت ابدیت...

آن هم برای یک دوست...

هنوز صدایش در گوشم می ­پیچد...

قدم به قدم خاطره هایش دلم را می لرزاند...

آرزوهایش را یادم هست..

کاش به یکی از آرزوهایش می رسید و می ­رفت...

کاش آخرین بار بیشتر نگاهش می­ کردم...

کاش دستانش را بیشتر لمس می کردم...

آخرین دیدار را یادم هست...

آن روز بارانی...

باید برای سوختنم چاره ای کنم...

این نفس­های بی اثر دارد عذابم می دهد...


--------

خدای من یاریم کن تا با این درد کنار بیایم...

به من و دوست مهربانم افسانه تاب تحمل این غم را بده...

مدد کن زندگیم جز تو رنگ و بویی دیگر نگیرد...

تنها چیزی که باید یادم بماند این است

دنیا آنقدر ارزش ندارد که برای دیدنش چشم ها را کامل باز کرد...