-
قنـوتــــ
دوشنبه 12 مردادماه سال 1394 08:17
آستیــــــن خالــــــی ات نشــــــان از مردانگــــــی ست… با ایــــــن دو دســــــت ســــــالم، هنوز… نتــــــوانسته ام یــــــک قنــــــوت اینــــــ چنینی… بخــــــوانم …
-
بهشتیان
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 12:01
-
من دلم تنگ خودم گشته و بس...
دوشنبه 11 اسفندماه سال 1393 18:31
درد دارد همیشه اخرین گریه هایت فقط چند دقیقه با هم فاصله داشته باشند و آن فاصله را هم خستگی چشم هایت پر کند... دلم این هوا این خاک و این آدم ها را نمی خواهد... دلم نور می خواهد تا از این تاریکی رهایم کند... دلم شلمچه و طلاییه می خواهد و ادم هایی که مثل هیچ کس نیستند.. کاش آنجا بودم و روح نیمه جانم را در میان آن همه...
-
بیقرار...
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 11:43
مدتی ست خود را به آن راه زده ام می خواهم ندیده و نشنیده بگیرم تمام این دلشوره ها و دلواپسی ها را... نه اینکه این ها آرامم کند..نه هرگز... اما دیگر کاری از دستم بر نمی آید... چه کنم که این نادیده گرفتن ها هم مرهم نشد... مرهم که نشد هیچ، شد نمک روی زخم... دلم تنگ است برای شب گریه کردن های بی صدا این بغض دیگر یاریم نمی...
-
یک تصویر...
یکشنبه 16 آذرماه سال 1393 11:33
گـــر چه می دانم نمی آیی ولـــی هر دم ز شوق ســوی در می آیم و هر دم نـــگاهی می کنم...
-
صدای عشق می آید از آنسوی نهایت ها...
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 23:33
چه تقارن زیبایی... حزن محـــرم و بهانه گیری دل مـــن. .. مرا دردی ست اندر دل که درمانش نمی خواهم گرفتار غمی باشم که پایانش نمی خواهم محـــرم حســـین عشـــق... محـــرم عبـــاس زیـــنب و دلـــدادگی... خـــدایا این دل را چه شده... چرا بی عذر و بهانه می گیرد... می گرید... دل من آرام باش خودم هوایت را دارم... آرام باش......
-
از دود این شهر نفسم میگیرد ..
چهارشنبه 7 آبانماه سال 1393 11:18
کبـــوتر هم که باشی گاهی دود شهر پـــر و بـــالت را سیاه می کند به یک هوای پاک نیازداری چیزی شبیه هـــوای حـــرمـــ...
-
مرگــــ پایان کــــبوتــــر نیـــست
یکشنبه 20 مهرماه سال 1393 18:15
آمده ام از وداع ابدی بگویم؟ می خواهم از حوریه بنویسم؟.. باورم نمی شود... هیچوقت فکرنمی کردم روزی برای عزیزی که دیگر نیست بنویسم.. وای بر من... چه گستاخ شده ام چه راحت از حوریه و نبودن او می گویم... آمده ام تا درد دل کنم همین... این بغض لعنتی رهایم نمی کند می خواهم کنار بیایم اما نمی توانم... به خودم به دلم حق می...
-
مــــن و تــــو...
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1393 09:04
مــــن باشم و تـــو باشی... و دیگر هیــــچ... اکنون آسمـــــان مال مـــــن است...
-
گفتم که بدانید فقـــط...
یکشنبه 16 شهریورماه سال 1393 17:24
من دلـــــم سوخ ــ ته گفتم که بدانید فقـــط... امام مهربانم... صدای آهم به ثریا رسیده... شما که دیگر جای خود دارید..! خودتان حدیث مفصل بخوانید از این مجمل مانده بر دل.... " بد جور هوایــــــم بارانیســـــت.... " دیری ست دلم را به شما داده ام..باشد که نگاهی کنید و مرهم وجودم باشید... نگاهتان را لمس کردم همچون...
-
بدون هیچ عنوانی
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 10:30
نـه تـو آمـدی، نــه فـراموشی امـا مـَـن ... کوه می شوم و پـای نـــبودن هـایـت می مـانـم ...
-
کسی وا می کند دروازه های روشنایی را
شنبه 4 مردادماه سال 1393 19:46
اینجا زمین است رسم آدم هایش را تو خود بهتر از من می دانی... گوشه ای آنطرف تر به جرم مسلمانی چشم بر انسانیت می بندند... پا می نهند بر قلب معصومی که هنوز در ابتدای تپیدن است... اینجا زمین است... کاروان از اینجا می گذرد و مقصد آسمان... چه زمینی چه آسمانی و چه مسافرانی... کودکانی که بدون هیچ جرمی محاکمه و به دار نامردی...
-
چــاره ی مـن کـــن و مگــذار که بیچـاره شـوم...
یکشنبه 22 تیرماه سال 1393 11:06
مدتی شد که در آزارم و می دانی تو به کمند تو گرفتارم و می دانی تو از غم عشق تو بیمارم و می دانی تو داغ عشق تو به جان دارم و می دانی تو خون دل از مژه می بارم و می دانی تو از برای تو چنین زارم و می دانی تو چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم... ســـــلام امــــــام خوبـــــــی ها... آمدمـــــــ بگویمـــــ ایــــن روزها...
-
امشب طلب عشق زِدلدار کنیم...
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 23:01
کوله بارم بر دوش... سفری می باید سفری بی همراه... گم شدن تا ته تنهایی محض یار تنهایی من با من گفت هر کجا ترسیدی از سفر لرزیدی تو بگو از ته دل من خدا را دارم... ---- و باز هم خدا دستانش را بسوی زمینیان دراز کرد تا دستگیری کند آخر او دنبال بهانه است برای رحمت و مغفرت... کاش فقط یک بهانه پیدا کنم برای ماندن در کنارش...
-
کاش می شد دل دیوار پر از پنجره بود
چهارشنبه 28 خردادماه سال 1393 14:29
خدایا ... این روزها حرفهایم بوی ناشکری می دهد... اما تو به حساب دلتنگی و درد دل بگذار . .. بگذار به حساب جهالت بندگی... من ازنسل همان آدم و حوایم... گاهی آنچنان سرکشی می کنم که از درگاهت رانده می شوم.... خدایا مرا نهیبی بزن تا از این خواب زمستانی برخیزم... مرده ی متحرک شده ام... یا حی ... یا قیوم.... جرعه ای آب زندگی...
-
شهید گمنام
شنبه 10 خردادماه سال 1393 11:51
روزی بر روی لباس های خاکی می نوشتند یا فاطمة الزهرا ... روز ها گذشت و گذشت لباس ها سفید شد ... ولی خاکی تراز تربت استخوان های شما و کوچکتر... و باز برروی آنها می نویسند یا فاطمة الزهرا ... و زیباتر آنکه استخوان ها یکدیگر را در آغوش گرفته اند برخی هم شکسته اند... به گمانم استخوان های پهلو شکستنی تر است ... اینجاست که...
-
امام خوبی ها...
یکشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1393 14:18
همیشه آخرین تصویرم از تو غرق باران است ... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...
-
بدون هیچ عنوانی
شنبه 13 اردیبهشتماه سال 1393 09:48
می خواهم نفس بگیرم و پرواز کنم با همان پوتین هایی که تو را به آسمان برد به من قرض بده پوتین هایت را فقط برای چند ثانیه تا به اوج برسم به همان اوجی که خودت دست یافتی ....
-
دلم تنگ صدای توست...
شنبه 6 اردیبهشتماه سال 1393 20:49
می خواهم از یک همسفر نیمه راه بگویم... از یک شهید ... شهیدی که وقتی دید دنیا جای ماندن نیست سفرش را نیمه کاره رها کرد و رفت... در مقابل او من هستم که می بینم و می دانم اینجا جای ماندن نیست اما بدجور دل بسته ام... او آماده ی عروج بود... غافل ما بودیم که در هجرش می گریستیم... تا عمر دارم یادش با من است... شهیدی که باید...
-
السلام علی الحسین....
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1393 10:26
یا بین الحرمین باید کوچک شود تا در دلــــــــــــم جای گیرد؛ یا دلــــــــــــم باید بزرگ شود تا بین الحرمین را جا دهد... ای دلـــــــ خیلی کوچکی کردی،دیگر بزرگ شو، بین الحرمین کوچک شدنی نیست...
-
...
پنجشنبه 14 فروردینماه سال 1393 16:46
عشق ترس ندارد... می شود فاطمه(س)... و می میرد به پای علی(ع)... ---- هر کجا از چشمِ دلتان اشکی روان شد... برای دلِ ما هم دعا کنید...
-
بود آیا که در میکده ها بگشایند...
چهارشنبه 28 اسفندماه سال 1392 17:44
بوی عید می آید اما برای من به قول سهراب "بوی هجرت می آید..." باید بار و بنه ام را وارسی کنم...کم و زیادها را دستکاری کنم... فرصت دارد تمام می شود... خدایا شرمسارم بخاطر سالی که گذشت و جز گله و شکایت چیزی در بر نداشت... ببخش بابت عهدهایی که روزهای ابتدای سال با تو بستم و روزهای آخر سال دیدم هیچ نکردم... تو...
-
بدون هیچ عنوانی
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 16:04
تا کی می خوای بری جبهه؟... پسر خندید و گفت: قول میدم این دفعه آخرم باشه بابا... پدر: قول دادی ها... و پسر سر قولش " جان " داد...
-
بدون هیچ عنوانی
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1392 13:03
از همان کودکی بارها شنیده بود که صندلی وفا ندارد... بیست و دو سالش نمیشد که یک صندلی قسمت او شد... او، حالا دقیقا بیست و هفت سال است که با آن صندلی اخت شده است... گویا این بار آن قانون همیشگی میخواهد نقض شود و این صندلی چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...
-
یک عکس...یک دنیا حرف
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1392 15:01
....
-
کاش می شد رفت...
شنبه 19 بهمنماه سال 1392 13:40
حال من خوب است اما تو باور نکن.. باور نکن حرف هایی که بر حسب روزمرگی بر زبان می آیند و "دل" بی خبر ازهمه جا، جز حرف هایی تکراری چیزی برای گفتن ندارد... حرفم را باور نکن چون اینجا آنجایی نیست که باید... حرفم را باور نکن چون نمی دانم این اشک های گاه و بی گاه تا کی می خواهند بر کویر چشم های کم فروغ ببارند......
-
بدون هیچ عنوانی
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 13:20
میرود و من... پشتش آب نمیریزم... وقتی هوای رفتن دارد.. دریا را هم به پایش بریزی... بر نمی گردد...
-
بدون هیچ عنوانی
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1392 12:16
مادر... به دنبال که می گردی که اینچنین چشمانت اسم ها را رصد می کند باز هم چادرسیاهت را سر کردی وبا هزار امید و آرزو به دیدار شهدا آمده ای... آن عکس کیست دستت گرفته ای !. باز هم پیکر شهید دیدی و بغض کردی !.. بازهم یاد یوسف گمشده ات افتادی .. بازهم دلت هوای فرزند کرد .. آه ببخش مرا ... ببخش که داغ دلت را تازه کردم ......
-
بدون هیچ عنوانی
شنبه 21 دیماه سال 1392 12:39
قبل از عملیات فتح المبین می گفت: حسین جان فردای قیامت خجالت می کشم تو بی سر وارد محشر شوی اما من سر در بدن داشته باشم.. با اینکه وضع مالی خوبی نداشت اما با دست های خودش برای محل یک مسجد ساخته بود.. وصیت کرده بود توی قبری که خودش توی مسجد کند، دفنش کنند.. قبرش را که دیدم احساس کردم کوچک است.. اما وقتی جنازه اش برگشت...
-
از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند...
چهارشنبه 11 دیماه سال 1392 12:31
حضرت عشق سلام... باز همان زائر قدیمی صدایت می کند... و باز هم از راه دور... صدای فاصله ها بدجورعذابم می دهد اما گویی من دیگرعادت کرده ام... دارم خو می گیرم به حس و حالی که هر وقت به آن می اندیشم غمی جانکاه بر دلم می نشیند... شاید عجیب باشد اما من این "غم هجران" را دوست ارم... از این بغض و آوارگی ندیدن حرم...