دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

شهیدزنده


الهی هیچ مسافری از رفیقاش جا نمونه

اتل متل...


اتل متل یه بابا...

یه بابای شکسته...

 خیلی پهلوون ولی... نحیف و زار و خسته...

                        

اتل متل یه مادر...

 نحیف و زار و خسته...

 با صورتی حزین و دستایی پینه بسته...

 


اتل متل یه دختر...

 سر به زیر و سرفراز...

 چشم سرش بسته و چشم دلش باز باز...

تقدیم به آنانکه موج دریاهای زلال عشق شدند...


می گفتند حاجی قاطی کرده! اما حاجی که زیاد قاطی مردم توی صف نان نمی شد. آخه بدجوری حساب وکتاب نان های خشکی که خریده بود با هم قاطی شده بود...

می گفتند حاجی دیگه مغزش نمی کشه! اما حاجی تا آنجایی که جاداشت از دست روزگار می کشید البته گاهی هم مسافرکشی می کرد ولی انگار دیگه خسته شده بود از عمری که کش میومد...

می گفتند حاجی مخش تاب برداشته اما حاجی فقط یکی دوبار که بچه های شهدا رو برده بود پارک، سوار تاب شده بود...

می گفتند حاجی بالاخونه اش رو داده اجاره.. اما حاجی که خودش هنوز مستاجر بود گاهی با قوطی کبریت برای خودش خانه درست می کرد که آن هم آتش می گرفت...

می گفتند حاجی موجی شده اما حاجی که کاری به کار پیچ و موج و رادیو نداشت البته گاهی می زد به دل امواج...

سرتاپایش خیس می شد اما لبش به آب تر نمی شد...

آن وقت این قدر با موج رادیو کلنجار می رفت تا روی خط کربلا بیفتد و یکی بخواند: موج نزن آب فرات اصغر من تشنه لب است...