دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم...

وقتی مهلتم تمام می شود...

وقتی من ماندم وعزرائیل..

وقتی که حتی وقت خداحافظی هم ندارم...

وقتی که سنگ قبر را روی اتاقک تنگ وتاریک می گذارند...

 وقتی همه رفتند و من تنها شدم...

من...                            

تنهایی محض...

سنگ قبر...

این سنگ قبر هم خود حکایت ها دارد عبرت آموز است اگر واقعا طالب آموختن باشی...

نوشته های روی سنگ قبر شهدا به من درس زندگی می دهد...

وقتی این نوشته ها را مرور می کنم از خود خجالت می کشم. احساس حقارت می کنم آنها با این همه عظمت وجایگاهی که نزد خدا دارند اینچنین می گویند و حال من،منی که شده ام منیت محض،سرم گرم زندگی ست.آنقدر در دریای روزمرگی غرق شده ام که گویی همیشه هستم وهمیشه نفس می کشم..

خدایا مرا لحظه ای به حال خودم وامگذار نکند حتی لحظه ای از آیه ی یوم لاینفع مال ولا بنون غافل شوم روزی که مال وفرزند هیچ سودی به حال انسان ندارد...


نوشته ی روی سنگ قبر شهید درولی...



تصویر زیر سنگ مزار شهید ابراهیمی مجد است..

.


وشهید رضانادری...



...وشهید محمدرضا تورجی زاده عاشق حضرت فاطمه بود..وصیت کرده بود که روی سنگ مزارشان نوشته شود یا زهرا...


 



اللهم الرزقنی شفاعۀ الحسین یوم الورد...


افتاده ام از پا که زمین گیر تو باشم...

.


این روزها عجیب سخت می گذرد...

درین بیست وچندسال هیچوقت خود را شکسته تر ازاین روزها ندیده ام...

دل نازک شده ام مثل یک کودک چهارپنج ساله! بایک تلنگر میشکنم..حرف هایم شنونده ای جز خدا ندارد..فریادرس این روزهایم مثل همیشه خداست...قدم به قدم حضورش را حس می کنم...این روزها بیشترازهمیشه با این آیه خوگرفته ام  تنها یادخدا آرام بخش دل هاست (آیه28رعد)..

خدایا ممنون که هستی می بینی می شنوی...چه حس قشنگی ست که وقتی تا آن سر دنیا بروی بدانی یکی هوایت رادارد و فراموشت نکرده.. با خود فکر میکنم ومی بینم وقتی خدارا دارم دیگر غصه چرا؟!...امام علی(ع) می فرمایند یاد خدا عقل را آرامش می دهد دل را روشن میکند ورحمت اورا فرود می آورد...

..

..

تاحالا شده حس کنی غم عالم رو دلت سنگینی می کنه!هیچ محرمی نداشته باشی کسی که حرفت راخوب بفهمد، خوب گوش کند، همدردت باشد هرچند کاری ازدستش برنیاید..آن وقت چه میکنی..؟ تویی یک دنیا حرف نگفته ودلی شکسته...خدایا منم یک دنیاحرف نگفته ودلی شکسته..سخت است همه چیز را در خود ریختن، آدم گویی خفه می شود...اینکه در میان جمع شادی باشی وفکری به ناگاه تورا بدست اشک سپارد توباشی واشک هایی که نباید پهنای صورتت را خیس کنند!... وبسوزی در دردی که جزتو وخدایت کسی نداند.خدایا تنها به تو می توان گفت حرف هایی را که به هیچکس نمی توان گفت.. اگرتو به بنده ات رحم نکنی به کجاپناه برد! تویی طبیب کسی که طبیبی ندارد...

یا ملجا کل مطرود ...

یارجاء المذنبین ...

برس به فریاد گناهکاری که مثل همیشه به تو پناه آورده.. دریاب بنده ی مسکینی که تلاطم درونش را در خود خفه کرده ...دریاب ناتوانی که دستاویزی جز رحمتت ندارد...نظر کن بر بنده ای که چشم دوخته به غیاث المستغیثین بودن پروردگارش  و جز تو کسی را ندارد...

...

...

اینجا در میان این همه غربت هروقت حس می کنم کم آورده ام به گلزارشهداپناه می برم آنجا فبرستان نیست بلکه دارالشفاست...وچقدر مردانگی شان را به من حقیر ثابت کرده اند... شهدا دست رد به سینه ی کسی نمی زنند... وقتشان همیشه پرنیست..برای من وتوهم وقت می گذارند... بخواهی دستت را می گیرند.. یادشان باشی آرامی...اندک آرامش این روزهایم را مدیون محبت آنها هستم...

در خرابات مغان نورخدا می بینم  

این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم...



دل تنگ مرا مونس جان باش...


و من عاشق تر ازتوسراغ ندارم...

مشهورخوبان عالمی...

گمنام منم که در میان هیاهوی زمینیان گم شده ام نه تو!

تویی که تنها اسم گمنام را باخود داری                               

ولی من تمام نشانه های گم شدن را یدک می کشم...

چه سری مگویی بین تو وخدایت بود که هیچ نشانی برای

اهل زمین بجا نگذاشتی...

ای مشهورآسمانیان ...

نگاه مهربانت را روانه ی روح خسته ام کن که سخت محتاجم...

شهید همت...


مادرش می گوید ابراهیم عنایت آقا امام حسین است...

ابراهیم در شکم مادر بود که راهی کربلا شد...

در آنجا مادر آنقدر حالش بد می شود که پزشکان حتم

داشتند کودک از بین می رود..

اما وقتی امام حسین به کسی نظر کند همه چیز

 به گونه ای دیگر رقم می خورد...

شهید حاج ابراهیم همت نامش را حتما شنیده ای...

سردارخیبر...

بسیجی ها همه اورا دوست داشتند...

 سخنرانی هایش حال همه را دگرگون می کرد...

به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد..

هر کاری می کرد برای رضای خدا بود و بس...

می گفت:در مکه ازخداخواسته ام که نه اسیر شوم ونه مجروح،

فقط ازخداتقاضا کردم که شهید شوم...

گریه های نمازشب حاج ابراهیم کارخودش راکرد..

رسید به اویی که تمام آرزویش بود...

اما رفتنش رفتنی دیگر بود...

بی سر...

اقتدا کرده بود به آقا اباعبدالله...

روح ملکوتی اش دیگر تحمل زندگی زمینی رانداشت..


مرا خیال تو بی خیال همه عالم کرد...


سرگردان بودم هرروز مثل دیروز وچه بسا بدتر از دیروز...به دنبال اویی بودم تا

 

سرگردانی ام را اندکی تسکین دهد...


گمگشته ی آرامش نداشته بودم..روزها از پی هم می گذشت...خلوتم را جز گریه


همدمی نبود غافل از اینکه خدا قدم به قدم با من است غافل از اینکه گریه هایم


خریدار دارد....همه مرا دختری فارغ از درد وگرفتاری می دیدند حال آنکه جز من


وخدایم کسی از دلشوره هایم خبر نداشت..


این شعر سهراب زمزمه ی گفتنی ها ییست که کلماتی برای آنها نمی یابم..



فکر تاریکی واین ویرانی بیخبر آمد تابا دل من قصه ها ساز کند پنهانی.....نیست


رنگی که بگوید بامن اندکی صبر سحر نزدیک است ...هر دم این بانگ برآرم از دل


وای این شب چقدر تاریک است!...


من بودم وخدایی که کاش بیشتر حسش می کردم...کاش زودتر...


دوستانی نصیبم شد به قول سهراب بهترازآب روان...وتلنگر یک دوست نقطه ی


شروع پایان دلهره هایم شد...دوستی که اگر در مسیر زندگیم قرار


نمی گرفت..نمی دانم!..حتی نمی خواهم فکرش راهم بکنم که اگر آن تلنگرها نبود من


چه می شدم..


ازشهید جز اسمی، اززیارت عاشورا جز اینکه برای امام حسین است، ازامام زمان


جز اینکه غایب است وهمه منتظراو،واز زندگی جز روزوشب شدن،


نمی دانستم...وخدا!...نزدیک تر از رگ گردن بودن را نمی فهمیدم...


همه چیز ازآن سفر دوروزه شروع شد گلزارشهدای تهران...که آن هم خودقصه ی


مفصلی دارد اصلا قرارنبود من ودوستانم راهی شویم...اما گویا تمام لحظات


واسباب و وسایل دست به دست هم دادند تا چشم کسی مثل من به روی حقایق


بازشود...رفتیم ودیدیم...به راستی که سوغات آن سفر زندگی مارا رنگ وبویی


دیگر داد...


از شهید جز کشته شده در راه خدا هیچ نمیدانستم آن هم در حد یک جمله ی


لفظی...


معنی ولا تحسبن الذین قتلوفی سبیل الله را درک نمی کردم...اما آن سفردوروزه


به من فهماند اینکه من کجای دنیا ایستاده ام وبه دنبال چه می گردم ...وعده ای


به دنبال چه بودند وبه کجاها رسیدند...


به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی


نمی بینم...


حیرت وحسرت بیشتر وبیشتر می شد!...مدام باخود کلنجار می رفتم باید


سروسامانی به درون آشفته ام می دادم..زمان منتظر من نمی ماند...


وقتی به آن روزها فکر میکنم وبا حال وروز کنونی ام مقایسه،جز تفاوت هیچ


نمیبینم ...


ره یافته ی راه خدایم...ره یافته به دست شهدایم..یقین دارم اگر لطف شهدا نبود


من هم اینی که باید نمی شدم...خداکند راهم راگم نکنم خداکند به آنچه میخواهم


برسم...


هر که حرفی زکتاب دل ما گوش کند هرچه ازهرکه شنیدست فراموش کند...


عاقبت از دو جهان بیخبرافتد مدهوش هرکه یک جرعه می از ساغر ما نوش کند...

اللهم عجل لولیک الفرج...


الهی عظم البلاء وبرح الخفاء وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء وظاقت الارض ومنعت السماء وانت المستعان والیک المشتکی وعلیک المعول فی الشدۀ والرخاء اللهم صل علی محمد وآل محمد اولی الامرالذین فرضت علینا طاعتهم وعرفتنا بذلک منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجاعاجلا قریبا کلمح البصر او هو اقرب... یامحمد یاعلی یاعلی یا محمد اکفیانی فانکما کافیان وانصرانی فانکما ناصران یا مولای یا صاحب الزمان الغوث الغوث الغوث ادرکنی ادرکنی ادرکنی الساعۀ الساعۀ الساعۀ العجل العجل العجل یا ارحم الراحمین بحق محمد و آله الطاهرین...


یا مغیث الشیعه ادرکنی...