دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

شهید همت...


مادرش می گوید ابراهیم عنایت آقا امام حسین است...

ابراهیم در شکم مادر بود که راهی کربلا شد...

در آنجا مادر آنقدر حالش بد می شود که پزشکان حتم

داشتند کودک از بین می رود..

اما وقتی امام حسین به کسی نظر کند همه چیز

 به گونه ای دیگر رقم می خورد...

شهید حاج ابراهیم همت نامش را حتما شنیده ای...

سردارخیبر...

بسیجی ها همه اورا دوست داشتند...

 سخنرانی هایش حال همه را دگرگون می کرد...

به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد..

هر کاری می کرد برای رضای خدا بود و بس...

می گفت:در مکه ازخداخواسته ام که نه اسیر شوم ونه مجروح،

فقط ازخداتقاضا کردم که شهید شوم...

گریه های نمازشب حاج ابراهیم کارخودش راکرد..

رسید به اویی که تمام آرزویش بود...

اما رفتنش رفتنی دیگر بود...

بی سر...

اقتدا کرده بود به آقا اباعبدالله...

روح ملکوتی اش دیگر تحمل زندگی زمینی رانداشت..


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد