-
پدر آسمانی روزت مبارک...
جمعه 3 خردادماه سال 1392 00:59
بابا جان باز سلام... ای پدر جان منم زهرایت دختر کوچک تو.. ای امید من و ای شادی تنهای من، به خدا این صدمین نامه بود.. از چه رویی تو جوابم ندهی.. یاد داری که دم رفتن تو، دامنت بگرفتم.. من تو را می گفتم پدر این بار نرو، من همان روز، بله فهمیدم سفرت طولانیست.. از چه رو، ای پدرم تو به این چشم ترم هیچ توجه نکنی.. به خدا...
-
وصیت نوشت...
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 00:06
بگذارید مردم بعد از مرگم بدانندهمانطور که اساتید بزرگمان می گفتند"نوکر محال است صاحبش را نبیند" من نیز صاحبم را محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم دیدار مجدد او نصیبم نگشت.... بدانید که امام زمان ما حی وحاضر است او پشتیبان همه شیعیان می باشد از یاد او غافل نگردید... دیگر در...
-
اتل متل...
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 22:59
اتل متل یه بابا... یه بابای شکسته... خیلی پهلوون ولی... نحیف و زار و خسته... اتل متل یه مادر... نحیف و زار و خسته... با صورتی حزین و دستایی پینه بسته... اتل متل یه دختر... سر به زیر و سرفراز... چشم سرش بسته و چشم دلش باز باز...
-
شهید ردانی پور...
یکشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1392 14:30
کودکی خردسال بود که بیماری سختی گرفت...بیماری باعث مرگ او شد...جنازه را در گوشه ای از حیاط گذاشتند تا فردا دفن کنند... فردای آن روز مرشدی به خانه آمد و گفت من برات عمر او را از خدا گرفته ام به مادرش بگویید او را شیر دهد... مصطفی بزرگ تر شد...تیزهوشی و ذکاوت او برای همگان قابل تحسین بود...وارد حوزه علمیه شد...سه شنبه...
-
شهید علی تجلایی...
یکشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1392 22:56
د ر مراسم عقد رو به همسرش کرد و گفت"می گویند دعای عروس در هنگام عقد مستجاب می شود" بعد مکثی کرد و از همسرش خواست که در لحظه ی عقد برای او دعا کند که شهید شود... شب عملیات بدر به نیروهایش گفت "قمقمه ها را زیاد پرنکنید آخر ما به زیارت کسی می رویم که لب تشنه شهید شد"... مثل بسیاری از شهدای دیگر از...
-
گ م ن ا م ...
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 16:09
به یادمادر شهید مفقودالاثر مجید امیدی که هر وقت بارون میومد می رفت زیر بارون می ایستاد و چشمای ابریش بارونی می شد...وقتی ازش می پرسیدن آخه مادر من چرا وایسادی زیر بارون؟...آروم زیر لب زمزمه می کرد گلی گم کرده ام می بویم اورا...آخه الان بدن مجید من زیر بارونه... بدن مجید من معلوم نیست کجاست...می خوام بگم مادرم..عزیزم...
-
تقدیم به آنانکه موج دریاهای زلال عشق شدند...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 02:04
می گفتند حاجی قاطی کرده! اما حاجی که زیاد قاطی مردم توی صف نان نمی شد. آخه بدجوری حساب وکتاب نان های خشکی که خریده بود با هم قاطی شده بود... می گفتند حاجی دیگه مغزش نمی کشه! اما حاجی تا آنجایی که جاداشت از دست روزگار می کشید البته گاهی هم مسافرکشی می کرد ولی انگار دیگه خسته شده بود از عمری که کش میومد... می گفتند حاجی...
-
عطش
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:54
عملیات بیت المقدس هفت معروف شده بود به عملیات عطش ... بچه هایی که عمل کرده بودند برگشتند به همین موقعیت... بازماندگان از یک قدمی شهادت برگشته بودند... لب ها خشک شده بود و زبان از خشکی حرکت نمی کرد... اما به هر کدام جرعه ای آب می دادیم نمی خوردند... همه به یاد رفقایی که تشنه جان داده بودند فقط گریه می کردند...
-
برات کربلا از یاس خواهم...
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 15:59
نیازی از سر احساس خواهم برات کربلا از یاس خواهم به حق پهلوی بشکسته ی او طواف مرقد عباس خواهم...
-
با دل خسته و بشکسته على تنها ماند
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 14:34
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA در، آتش زده بود و گل یاس و مادر آنچنان خورد به دیوار که دیوار گریست Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یا زینب الکبری... یا حسن بن علی... یا حسین بن علی... هنوز برایتان زود است غم بی...
-
مادر خوبی ها...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 09:38
و دیگر زینب... دختر چهارساله... شانه بدست... روبروی مادر نیست... اصلا مادر نیست...
-
یا مقلب القلوب...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1391 17:41
این فرصت یک ساله هم تمام شد...راستی در ترازوی اعمالم کفه ی گناه سنگین تر شده یا کفه ی بندگی... در این مدت چقدر لبخند بر لب امام عصر نشاندم و چقدر دلشان را شکستم... زبانم، چشمانم، پاهایم، دستانم کدام راه نرفته را رفته اند. فردای قیامت این جوارح بخاطر کدام گناه زبان می گشایند و گواهی می دهند...من مسئولم... من هستم و...
-
برایم دعا کنید
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 19:12
ای کشتگان عشق، برایم دعا کنید یعنی نمی شود که مراهم صدا کنید ؟ فریاد چشم های مراهیچکس ندید پس یک نگاه محبت به من بینوا کنید ای مردمان ردشده از هفت شهر عشق ! رحمی به ساکنین خم کوچه ها کنید این دست های خسته ی خالی دخیلتان درد مرا به حکم اجابت دوا کنید کوچیده اید زود، مگر صبرتان کجاست؟ ! من می رسم ، تو را به خدا پابه پا...
-
من غرق در گناهم کی میکنی نگاهم...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 12:41
ای خدای محمد... تو گفتی که گنهکاران با شفاعت واستغفار رسول آمرزیده می شوند... ما عقب ماندگان از عصر ظهور پیامبر (ص) چه کنیم اگر مصطفای جاودانه ی تاریخ برایمان دست استغفار بر نیاورد... یا صاحب الزمان... جمعه ای دیگر از راه رسید... ومن نه فقط به یاد گناهان این هفته که به یاد تمام لغزش های چند ساله ام افنادم... هر روز با...
-
هنوز می تپد این دل برای تو... مـــــــــادر
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 10:06
وقتی جوانی از دنیا می رود دلمشغولی همه این است که چطور به مادر او بگویند... آخر چه کسی دلش می آید خبر مرگ پسر را به مادر دهد آن هم مادری که هر روز نگاهش را به در دوخته تا او برگردد... اما او مادر است... قبل از اینکه چیزی به او بگویند چند روزی ست دلشوره امانش را بریده... با هر صدای در، از جا می پرد... گویی منتظر خبری...
-
زندگی زیباست اما...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 15:05
"بچه ها بگذارید کنار شهدا بمانم مرا از شهدا جدا نکنید" این جمله را آوینی وقتی گفت که می خواستند او را با برانکارد به عقب منتقل کنند... سرآخر هم سه بار گفت "یا فاطمة الزهرا" وپر کشید... به کاروان شهدا پیوست کاروانی که امام علی (ع) درباره ی آن فرمودند: "شما اگرکشته نشوید می میرید سوگند به آنکه...
-
دلتنگ زیارت
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 11:46
این روزها دلم راهی سرزمین نور است ... حال وهوای شلمچه طلائیه فکه و دوکوهه لحظه ای رهایم نمی کند ... من دلم برای زیارت تنگ شده ... دورکعت نماز روی آن خاک ها شده تمام آرزویم ...
-
...
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 12:23
... هم قد گلوله توپ بود... گفتم چه جوری اومدی اینجا؟... گفت: با التماس!... گفتم چه جوری گلوله رو بلند می کنی؟... گفت: با التماس!... به شوخی گفتم می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟... لبخندی زد و گ فت: با التماس... ... تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم خیلی التماس کرده...
-
عطش من گواه آتش توست...
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 22:49
پیامبراکرم (ص)فرمودند"هرکس را دوچشم سر وباطن است که با آن غیب ها را می بیند وچون خداوند عالم به بنده ای اراده خیر فرماید چشم های باطن اورا باز می کند"... این بندگان خدا کسانی هستند که عمری را در طاعت وفرمانبرداری او به سر بردندعمری از خواهش نفس بخاطر خواسته خدا گذشتند. بر سرکشی های دل، افسار زدند. پس خداوند...
-
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 13:51
این روزها خاک کربلا به گذشته های دور ورق می خورد... وبار دیگر به یاد می آورد... لحظه لحظه ی خون وعطش را ... چهل روز از داغ بی فرزندی رباب گذشت... ام البنین دیگر عباسی ندارد... چهل روز از وداع زینب با برادر گذشت چهل روز است که زینب حسرت فقط یک نگاه برادر دارد... اربعین برای زینب چهل روزنبوده به سان چهل سال اورا فرتوت...
-
شرط شیدایی...
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:48
چشم ظاهربین دشمن هرگز وجوه تمایزوتفاوت ما را با خویشتن در نخواهد یافت..او ما را با مقیاس های کمی می سنجد واینچنین هرگز نخواهد فهمید که تفاوت ها یکسره دراین نهفته است که ایمان به خدا ترس از مرگ را از درون ما رانده است ...شیطان حاکمیت دنیایی خویش را بر ترس ورعب بنا نهاده است واگر کسی از مرگ نترسد دیگر هیچ راهی برای تسلط...
-
زیارت عاشورا
شنبه 2 دیماه سال 1391 16:28
جنازه اش را پیدا نکردیم... بعد از چند روز آب آوردش... آوردش کنار همان نهری که هر روز آنجا زیارت عاشورا می خواند...
-
ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم...
سهشنبه 28 آذرماه سال 1391 14:13
وقتی مهلتم تمام می شود... وقتی من ماندم وعزرائیل.. وقتی که حتی وقت خداحافظی هم ندارم... وقتی که سنگ قبر را روی اتاقک تنگ وتاریک می گذارند... وقتی همه رفتند و من تنها شدم... من ... تنهایی محض ... سنگ قبر ... این سنگ قبر هم خود حکایت ها دارد عبرت آموز است اگر واقعا طالب آموختن باشی... نوشته های روی سنگ قبر شهدا به من...
-
افتاده ام از پا که زمین گیر تو باشم...
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 13:45
. این روزها عجیب سخت می گذرد... درین بیست وچندسال هیچوقت خود را شکسته تر ازاین روزها ندیده ام... دل نازک شده ام مثل یک کودک چهارپنج ساله! بایک تلنگر میشکنم..حرف هایم شنونده ای جز خدا ندارد..فریادرس این روزهایم مثل همیشه خداست...قدم به قدم حضورش را حس می کنم...این روزها بیشترازهمیشه با این آیه خوگرفته ام تنها یادخدا...
-
دل تنگ مرا مونس جان باش...
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 13:01
و من عاشق تر ازتوسراغ ندارم... مشهورخوبان عالمی... گمنام منم که در میان هیاهوی زمینیان گم شده ام نه تو! تویی که تنها اسم گمنام را باخود داری ولی من تمام نشانه های گم شدن را یدک می کشم... چه سری مگویی بین تو وخدایت بود که هیچ نشانی برای اهل زمین بجا نگذاشتی... ای مشهورآسمانیان ... نگاه مهربانت را روانه ی روح خسته ام کن...
-
شهید همت...
شنبه 11 آذرماه سال 1391 16:05
مادرش می گوید ابراهیم عنایت آقا امام حسین است... ابراهیم در شکم مادر بود که راهی کربلا شد... در آنجا مادر آنقدر حالش بد می شود که پزشکان حتم داشتند کودک از بین می رود.. اما وقتی امام حسین به کسی نظر کند همه چیز به گونه ای دیگر رقم می خورد... شهید حاج ابراهیم همت نامش را حتما شنیده ای... سردارخیبر ... بسیجی ها همه اورا...
-
مرا خیال تو بی خیال همه عالم کرد...
پنجشنبه 9 آذرماه سال 1391 11:10
سرگردان بودم هرروز مثل دیروز وچه بسا بدتر از دیروز...به دنبال اویی بودم تا سرگردانی ام را اندکی تسکین دهد ... گمگشته ی آرامش نداشته بودم..روزها از پی هم می گذشت...خلوتم را جز گریه همدمی نبود غافل از اینکه خدا قدم به قدم با من است غافل از اینکه گریه هایم خریدار دارد....همه مرا دختری فارغ از درد وگرفتاری می دیدند حال...
-
اللهم عجل لولیک الفرج...
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1391 10:50
الهی عظم البلاء وبرح الخفاء وانکشف الغطاء وانقطع الرجاء وظاقت الارض ومنعت السماء وانت المستعان والیک المشتکی وعلیک المعول فی الشدۀ والرخاء اللهم صل علی محمد وآل محمد اولی الامرالذین فرضت علینا طاعتهم وعرفتنا بذلک منزلتهم ففرج عنا بحقهم فرجاعاجلا قریبا کلمح البصر او هو اقرب... یامحمد یاعلی یاعلی یا محمد اکفیانی فانکما...