دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

با دل خسته و بشکسته على تنها ماند


در، آتش زده بود و گل یاس و مادر        آنچنان خورد به دیوار که دیوار گریست


یا زینب الکبری...

یا حسن بن علی...

یا حسین بن علی...

هنوز برایتان زود است غم بی مادری...

این دست های کوچک هنوز آغوش مادررا جستجو می کند...

چشمانتان هنوز از نگاه مادر سیراب نشده...

خانه بدون مادریعنی  چه؟...

اصلا باورتان شده دیگر مادر نیست؟...

برادری که منتظرش بودید...محسن را می گویم...نیامده پر کشید... اما خوشا بحال محسن...او با مادر است و شما بی مادر...

حسن جان...

در بین گریه هایت چه صحنه هایی را مرور می کنی که اینچنین صدای ناله ات علی را درمانده کرده...

برای پدر گفته ای از آن سیلی و آن کوچه و چادرخاکی ...

چطور مادر را تا خانه رساندی...در دلت چه گذشت...تکیه گاه مادر شدن یعنی چه؟...مادر که خود همیشه تکیه گاه بود! او را چه شد که جز سیاهی هیچ ندید...

یا شاید هم به آتش زدن در خانه فکر می کنی.. زخمی شدن مادر و اسماء گفتن او...

بعد از مادر با چه خون دلی  در کوچه های بنی هاشم قدم می گذاری...

زینب جان... دستان تو هنوز برای کشیده شدن بر سر حسن و حسین بسیار کوچک است...

چگونه می توانی برای حسن و حسین مادری کنی وقتی چشمان معصومت هنوز به دنبال نشانی از مادر گوشه گوشه ی خانه را نظاره می کند...

تو از همان سن کم برگزیده شدی برای سخت ترین امتحانات الهی...

آن دم که مادر کفن خود،علی و حسن را به دستت داد و خبر از کربلا...

خبر از بی کفن ماندن برادر عزیزتر از جانت...

تو از همان لحظه زینب زمانه شدی...

جان عالم به فدایتان کمتر بی تابی کنید...

آخر علی با این همه درد چه کند...

نظرات 1 + ارسال نظر
دانیال سه‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:19 ب.ظ

برحاشیه برگ شقایق بنویسید
گل تاب فشار در و دیوار ندارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد