دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

...

...


هم قد گلوله توپ بود...

گفتم چه جوری اومدی اینجا؟...

گفت: با التماس!...

گفتم چه جوری گلوله رو بلند می کنی؟...

گفت: با التماس!...

به شوخی گفتم می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟...

لبخندی زد وگفت: با التماس...

...

تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم خیلی التماس کرده...

نظرات 2 + ارسال نظر
هبوط شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 02:00 ب.ظ http://www.hooboot2.blogfa.com

درود بر شما
به خاطر اینکه عمیقا نمیایم علت موضع گیری هامونو یاد بگیرم و دراون مطلب (مثلا طرفداری مون از انقلاب) معرفت پیدا کنیم! این میشه که به بادی عقایدمون میلرزه بنده در بحث اردوی جهادی در منطقه محرومی پیرزنی رو دیدم که کپر نشین بود!!!نون شب نداشت بخوره! یه دنده ش هم شکسته بود و پول نداشت مداوا کنه و....پای یه مسئول هم به اون منطقه نخورده بود..اما....عاشق امام خمینی بود...چون به اون چیزی که باید رسیده بود !!!

خط ممتد پنج‌شنبه 19 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 03:29 ب.ظ http://khattemomtad.blog.ir

احسنت
چقدر زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد