نامش علیرضا کریمی ست...
وقتی چهار ساله بود بیماری سختی گرفت… پزشکان از معالجه ی او ناامید شدند...
پدرش به آقا ابالفضل متوسل شد...
و معجزه...
جسم کوچکش روحی بزرگ را در خود پرورش می داد...
کلاس دوم راهنمایی بود... شناسنامه را دستکاری کرد و راهی جبهه شد...
همچون پرنده ای بی قرار به در و دیوار میزد تا رهایی یابد...
آخرین بار که جبهه می رفت به خانواده اش گفت وقتی راه کربلا باز شد برمی گردم...
16ساله بود که قفل قفس باز شد و راه آسمان در پیش گرفت...
بی قراری های حسین برای همیشه قرار یافت...
و زمانی برگشت که اولین کاروان ایرانی راهی کربلا شد...
یعنی پانزده سال بعد از شهادت...
روز تاسوعا تشییع شد...روز اباالفضل...
از 16ساله ها باید آموخت
راه و رسم زندگی را...
ســــــــــــــلام دوســـت عزیزمـ
ممنــــــون از حضـــــــورتــــونـ /من هــمـ شما را با افتخــــار لینکـــــــــ کردمـ/وب زیبایی داری قلمتــــون مستــــــــدام در راه
اربابــــــــــــــ
بازم منتظر حضورتـــون در"مجنـــــون الزینبــــــــــــــــــ" هستم
باتشکـــــــــــــر[قلب][گل]
"یازینب(س)"
سلام
شما هم لینک شدید
موفق باشید..
یکی از فامیل هامون هم بود..14 سالش بود شهید شد...
یه بار بعد از مدت ها رفتم سر خاکش...با خودم فکر کردم..
من تو این 14 سال زندگی ک کردم..چ کار کردم؟
سلام.بامطلب طنز ی در باره گریه باراک اوباما برای پهپادها به روزیم[خنده][نیشخند][زبان][چشمک][بدرود][گل].
سلام.ممنون از حضورتون!
اگه مایل به تبادل لینک بودید،خبر بدین
سلام ممنون از حضورتون
لینک شدید...
موفق باشید
صدای باران زیبا ترین ترانه ی ” خداست “
که طنینش زندگی را برای ما زیبا تر می کند
نکند فقط به گل الوده ی کفش هایمان بیندیشیم . . .
سلام مطالب زیبایی دارین
خوشحال شدم از حضورتون
سلام.
عید ولادت بانوی بی قرینه قم بر شما مبارک!
وب شما هم رنگ و بوی شهدا داره.
یاعلی(ع)مدد!
سلام
عید بر شما مبارک
سلام ای گل زیبا
درد دل با کاغذ دل نام مرا هم یاد کن ای گل زیبا بهترین نغمه را در زیر این کاغذ امداد کن تا اگر باشد نفس ، ای یار دیرین زمین کاش می شد در این پوچی زمان دلها شاد کن.
شاید این نامه عشق با کاغذ دل نوشتن زیباتر از سایه بودن باشد. کاش کاغذ دل را نفمه ساز این معما قلمداد می کردیم ای رفیق زیباترین شعار زمان ما حضور شهدا در کنار ماست. رفیق وب زیبا و جالب و در عین حال وب بسیار پر محتوایی را برای خود در نظر گرفته ای . وب شما زیباست چرا که خود شما زیبا هستید. زیبا باشید در پرتو عشق خدا. وب من را نیز خلوت گده خود بدانید و به من نیز سر بزنید ممنون و متشکرم.
سلام
سپاس از حضورتون...
صد شاخه گل محمدی با صلوات
تقدیم امام موسی کاظم در عتبات
جز حضرت معصومه نبود دختر او
آغاز ولادتش دورود و صلوات
عید بر شما مبارک [گل]
سلام عید بر شمام مبارک
بسم رب حسین ع
سلام علیکم
چقدر اینجا قشنگه ، چقدر وبلاگت زیبایت مخصوصاً قالبش
موفق باشی من که هر کاری کردم نتونستم یه قالب بسازم
دلتنگم؛ مثل همه ماهیانی که در گلوی تُنگ، گیر کرده اند؛ مثل همه ابرهایی که بغض آسمان را به دوش می کشند؛ مثل رودهایی که خویش را گم کرده اند.
دلم گرفته است؛ مثل همه روزهای بارانی؛ مثل دل دیوار سیاه پوش حسینیه؛ مثل شمع های سقاخانه؛ مثل مادربزرگ که این روزها، بی اختیار اشک می ریزد.
تشنه ام
تشنه ام؛ تشنه تر از همه ابرها؛ تشنه تر از همه سنگ ها؛ تشنه تر از کویرهای بی باران؛ تشنه تر از دجله، فرات، کوفه، علقمه؛ تشنه تر از همه آب هایی که به دنبال لب های خشک تواند؛ تشنه تر از همه آب ها و آدم هایی که راه به سراب می برند.
سلام...
سپاس از حضورتون
البته از هر 16 ساله ای که نه 16 ساله داریم تا 16 ساله 16 ساله های اون زمان شیر مرد و جوان مرد بودند اما " بعضی" 16 ساله های امروزی
خدا همه ما رو به راه راست هدایت کنه..
ایشالا..
در راه مانده 4 ساله شد
منتظر حضورتان...
[گل] [گل]
تولد4سالگی مبارک
بار سنگینی بر دوش ماست . . . رفتند تا ما بمانیم
«شهید على روحى نجفى »
«از خواهران گرامى خواهشمندم که حجاب خود را حفظ کنند،
زیرا که حجاب خونبهاى شهیدان است.»
..................
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت شما همسنگر
ممنون از شما که تو این ایام سنگرمون رو فراموش نکردید...
بازهم دعوتید امیدواریم از نظرات ارزشمندتون بهرمندشویم
یازهرا(س)
سلام...ممنون حضورتون تو مدتی که سفر بودم...خوشحالم کرد...
وبتون خیلی زیباست...مطالب قشنگی هم زدید...موفق باشید..یا علی[گل]
خوشحال میشم اگه تبادل لینک کنیم..
سلام...
آدرستون؟؟؟!!!
سلام.ممنون از حضورتون شما هم لینک شدین.موید باشید
سلام.شماهم لینک شدین
ممنون ازحضورت مطالب ارزنده شما را خواندم استفاده لازم را بردیم امیدوارم ادامه دهنده راه علیرضاوعلیرضاها باشیم.
در عملیات والفجر 1 هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و در جواب فرمانده اش که می خواهد او را به عقب بیاورد می گوید ، شما فرمانده ای برو بچه ها منتظرت هستند.علیرضا در حالیکه روی زمین افتاده و به سختی می خواست خودش رابه سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی به سرعت به سمت وی رفته و از روی پاهایش رد می شود.در اینجا فقط 16 ساله بود.