دیروز سفری کوتاه به دانشگاه سابقم داشتم.. دانشگاهی که برای من حکم بهترین ها رادارد.. هیچ گاه یادم نمی رود زمانی که پایم به آنجا باز شد برای انتقالی و بازگشت به هر دری می زدم به هیچ قیمتی نمی خواستم بمانم.. همه اش گله از خدا که چرا چنین شد.. حالا می فهمم که چرا می گویند اگر خدا نامطلوبی را سر راهت قرار داد بدان به صلاح توست.. این جمله برای من مصداق دارد..
چندماهی گذشت و عادت کردیم.. جای پایمان حسابی سفت شد..
دوستان بودند و زندگی شیرین خوابگاهی.. اما اگر بخواهم از حال دلم بگویم آنچنان روبراه نبود.. گویی چیزی کم داشت که در پی اش به هر دری می زد.. نمی دانم اسمش را چه بگذارم..
به قول حافظ سخن عشق نه آن است که آید به زبان...
چند ترم گذشت.. کسانی را دیدم که خوب تر از هر خوبی بودند.. دلشان مثل آینه صاف و زلال بود.. نگاهشان آدم را آرام می کرد.. حرف هایشان چون مرهمی زخم را درمان می کرد.. آنها خدا را جوری می دیدند که با نگاه من فرق داشت.. از زندگی چیزی می خواستند که من نمی خواستم.. به یقین آنها بندگان مخلص خدا بودند.. و کسانی که زندگیم را رنگ و بویی دیگر دادند.. گمشده من همان بود که از آنها آموختم... و آرام آرام همه چیز عوض شد... دیگر خوشی های گذشته برایم بی معنی شدند... هرچند نگاه های اطرافیان عوض شد اما من این "شدن" را دوست داشتم..
و دوستی من با شهدا از آنجا آغاز شد... وهمین آشنایی سرآغاز زندگی دوباره من شد..
دیروز که در دانشگاه قدم می زدم لحظه لحظه ی آن روزها برایم زنده شد.. دلم حسابی تنگ شد.. برای همه چیز.. یادم آمد اعتکاف سال پیش را.. مراسم هایی که در مسجد برگزار می شد و با دوستان می رفتیم.. مراسم چهلم شهید رحیمی و..
سری هم به دوستان شهیدم زدم.. سه شهید گمنام..سه
دوست..سه همراه.. سه عزیز.. کسانی که لحظه های دلتنگی ام را همدم بودند.. شنواتر
از هر کسی به حرف هایم گوش می دادند و در آن شهر غریب برایم برادری می کردند.. خدا می داند که چقدر دلم برایشان تنگ شده بود...
گاهی یک لحظه یک تصویر یک نگاه یک حال و یک تلنگر زندگیت را زیر و رو می کند...
سلام وبتون زیباست اگه با تبادل لینک موافقید خرم کنید
سلام
لینک شدید
موفق باشیید
ای که دستت میرسد کاری بکن
سلام
ممنون که تو این مدت نبودم لطف داشتید و سر زدین
بالاخره به روز کردم!! البته علت غیبتم موجه هستش!! تو این مدت وقت نداشتم بهتون سر بزنم ببخشید دیگه!!
سلام
نبودید نگران شدیم!..
موید باشید انشالا..
قیامت بود " عاشورا "
وحشت گرفته بود تمام وجود اعضای زمین را
خون میگریست آسمان ...
و عشق را کشته بودند !
فرشتگان گریه میکردند
کسی نبود صدای کودکان را بشنود
گریه شان را ببیند و آرامشان کند
قیامت بود " عاشورا "
اسب ها شیهه نمی کشند ! آفتاب نمی تابد ؛ دلها نمی تپند .. چشمان غمگین
” زینب “دیگرلبخند برادر را نمی بیند ..
منتظرتونم
با سلام
مطلب جالب بود ما هم خاطره اول دانشگامون همینه هر سعی می کنم هر وقت دانشگاه میرم سری به دوستام بزنم
از حضور و نظرتون در وبلاگ معراج شهدا ممنونیم
التماس دعای فرج
یا زهرا سلام الله علیهاء
سلام خیلی وقت هست نیستی جمله جالبی بود خوب به روز شدی
سلام درمورد مطالب جدید آپم منتظر نظرهای زیبا وقشنگتون هستم یاحسین
سلام دوست عزیز.
خدا قوت.
غصه میدانی حسینم مثل چیست؟
مثل زنجیری به پای زندگیست
بهر تو اینگونه مویم شد سپید
لاله های باغ مهرم را که چید؟
منتظر حضور سبز شما هستم.
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ ”"” ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
آن باد که آغشته به بوی نفس توست ”"” از کوچه ما کاش گذر داشته باشد
دعوتید
خدا قوت