دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

شرط شیدایی...




چشم ظاهربین دشمن هرگز وجوه تمایزوتفاوت ما را با خویشتن در نخواهد یافت..او ما را با مقیاس های کمی می سنجد واینچنین هرگز نخواهد فهمید که تفاوت ها یکسره دراین نهفته است که ایمان به خدا ترس از مرگ را از درون ما رانده است...شیطان حاکمیت دنیایی خویش را بر ترس ورعب بنا نهاده است واگر کسی از مرگ نترسد دیگر هیچ راهی برای تسلط یافتن براو وجود ندارد.

از شقایق های وحشی بازپرس که محرم اسرار ما هستند.

آنها با توخواهند گفت که شرط شیدایی حق آزادگی ست وداغدار بودن و غصه خوردن... شقایق را وحشی می خوانند چرا که آزاد است ورنگی از تعلق ندارد در دشت ها ولابه لای سنگ ها می روید وبه آب باران قناعت می کند تا همواره تشنه باشد وبسوزد...

داغ دلش وگلبرگ های به خون آغشته اش راستی که او را به شهید مانند می کند...

                                                                       " شهیدآوینی"

زیارت عاشورا


جنازه اش را پیدا نکردیم...

بعد از چند روز آب آوردش...

آوردش کنار همان نهری که

هر روز آنجا زیارت عاشورا می خواند...

شهید همت...


مادرش می گوید ابراهیم عنایت آقا امام حسین است...

ابراهیم در شکم مادر بود که راهی کربلا شد...

در آنجا مادر آنقدر حالش بد می شود که پزشکان حتم

داشتند کودک از بین می رود..

اما وقتی امام حسین به کسی نظر کند همه چیز

 به گونه ای دیگر رقم می خورد...

شهید حاج ابراهیم همت نامش را حتما شنیده ای...

سردارخیبر...

بسیجی ها همه اورا دوست داشتند...

 سخنرانی هایش حال همه را دگرگون می کرد...

به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد..

هر کاری می کرد برای رضای خدا بود و بس...

می گفت:در مکه ازخداخواسته ام که نه اسیر شوم ونه مجروح،

فقط ازخداتقاضا کردم که شهید شوم...

گریه های نمازشب حاج ابراهیم کارخودش راکرد..

رسید به اویی که تمام آرزویش بود...

اما رفتنش رفتنی دیگر بود...

بی سر...

اقتدا کرده بود به آقا اباعبدالله...

روح ملکوتی اش دیگر تحمل زندگی زمینی رانداشت..