دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

دردِ دِل بــــــــا کاغـــــــــذ

....بایـــد برای ســـوخـــتنم چـــاره ای کنم

یا مقلب القلوب...


این فرصت یک ساله هم تمام شد...راستی در ترازوی اعمالم کفه ی گناه سنگین تر شده یا کفه ی بندگی...

در این مدت چقدر لبخند بر لب امام عصر نشاندم و چقدر دلشان را شکستم...

زبانم، چشمانم، پاهایم، دستانم کدام راه نرفته را رفته اند.  فردای قیامت این جوارح بخاطر کدام گناه زبان می گشایند و گواهی می دهند...من مسئولم...

من هستم و خدای من و مرگی که به من نزدیک تر شده...آماده ام؟...

کاش لحظه ی تحویل سال حرم امام رضا، مسجد جمکران، شلمچه، طلائیه یا فکه می بودم... چرا که تنها ساکنین آنجا می توانند لذت عید را به من هم بچشانند...

دلم لک زده برای ندبه های دوکوهه...غروب شلمچه...غربت طلائیه...تنهایی اروند...

گاهی واژه ها میان دلتنگی یاری ام نمی دهند...و من می مانم و غصه هایی که دل گنجایش آنها را ندارد...

سر سفره ی هفت سین امسال آرزو هایم آرزوهایی دیگر است...

با خود عهد می بندم که ...

     ما را دم مرگ آبرو باشد کاش

                 با دوست مجال گفتگو باشد کاش

                         عمری به هوای دل خود زیسته ایم

                                    جان دادن ما برای او باشد کاش

راستی...

سال نو مبارک...

زندگی زیباست اما...


"بچه ها بگذارید کنار شهدا بمانم مرا از شهدا جدا نکنید"این جمله را آوینی وقتی گفت که می خواستند او را با برانکارد به عقب منتقل کنند... سرآخر هم سه بار گفت "یا فاطمة الزهرا" وپر کشید...

 به کاروان شهدا پیوست کاروانی که امام علی (ع) درباره ی آن فرمودند: "شما اگرکشته نشوید می میرید سوگند به آنکه جان علی در دست اوست فرود آمدن هزار ضربت شمشیر بر سر آسان تر است از مردن در بستر"...

اما شهادت چیست که نوجوانی سیزده ساله را از پای نیمکت کلاس به سنگرمبارزه

 می کشاند نوجوانی ده ساله را به دستکاری شناسنامه وا می دارد... و نیمه های شب صدای ناله ی رزمندگان را به آسمان بلند می کند...

چه سری در شهادت نهفته است که همه برایش آرزو می کردند...آخر چه کسی تکه تکه شدن را دوست دارد جز آن شهیدی که می گفت می خواهم با بدنی تکه تکه شده به دیدار محبوبم بروم...

شهادت را به بها می دهند نه به بهانه. خیلی باید دلت پاک باشد تاخدا خریدارت شود..وچه خریداری بهتر از او...

 امام خمینی(ره) می فرمایند: "شهادت در گرانبهایی ست که بعد از جنگ به هرکس نمی رسد"... 

جنگ تمام شد اما در باغ شهادت همچنان باز است...

باز هم هستند کسانی که تنها آرزویشان شهادت است و برای رسیدن به آن لحظه شماری می کنند...نمونه اش شهید حجت رحیمی...

سال پیش اردوی راهیان همراه کاروان مابود با شهادتش چشمان بسته ی کسی چون من را به روی زندگی باز کرد...

 به قول دوستم تا آن زمان ما شهید ندیده بودیم اما از آن روز به بعد دیدیم آنچه را که باید می دیدیم...

رسول خدا می فرمایند: " سه گروه نزد خدا شفاعت می کنند وشفاعتشان پذیرفته می شود انبیاء سپس عالمان وبعد شهیدان"...


چه زیبا گفت شهید آوینی:"ای شهید ای آنکه بر کرانه ی ازلی وابدی وجود نشسته ای دستی برآر وما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش"...

کاش شهدا دست ما را هم بگیرند...آخر درست است که خوب نیستیم اما محب آنها که هستیم... کاش به حق همین محب بودن از ما شفاعت کنند... 

 شفاعت زمینی شان را من به چشم خود دیدم  کاش آن زمان که همه ی اعمال درست ونادرست درمقابل دیدگان قرار می گیرند وراه فراری پیدا نمی شود شهیدی دستی برآورد و شفاعتی کند...

دلتنگ زیارت


این روزها دلم راهی سرزمین نور است...

حال وهوای شلمچه طلائیه فکه و دوکوهه

لحظه ای رهایم نمی کند...

من دلم برای زیارت تنگ شده...

دورکعت نماز روی آن خاک ها شده تمام آرزویم...


...

...


هم قد گلوله توپ بود...

گفتم چه جوری اومدی اینجا؟...

گفت: با التماس!...

گفتم چه جوری گلوله رو بلند می کنی؟...

گفت: با التماس!...

به شوخی گفتم می دونی آدم چه جوری شهید میشه؟...

لبخندی زد وگفت: با التماس...

...

تکه های بدنش رو که جمع می کردم فهمیدم خیلی التماس کرده...

ای خوش آن روز کزین منزل ویران بروم...

وقتی مهلتم تمام می شود...

وقتی من ماندم وعزرائیل..

وقتی که حتی وقت خداحافظی هم ندارم...

وقتی که سنگ قبر را روی اتاقک تنگ وتاریک می گذارند...

 وقتی همه رفتند و من تنها شدم...

من...                            

تنهایی محض...

سنگ قبر...

این سنگ قبر هم خود حکایت ها دارد عبرت آموز است اگر واقعا طالب آموختن باشی...

نوشته های روی سنگ قبر شهدا به من درس زندگی می دهد...

وقتی این نوشته ها را مرور می کنم از خود خجالت می کشم. احساس حقارت می کنم آنها با این همه عظمت وجایگاهی که نزد خدا دارند اینچنین می گویند و حال من،منی که شده ام منیت محض،سرم گرم زندگی ست.آنقدر در دریای روزمرگی غرق شده ام که گویی همیشه هستم وهمیشه نفس می کشم..

خدایا مرا لحظه ای به حال خودم وامگذار نکند حتی لحظه ای از آیه ی یوم لاینفع مال ولا بنون غافل شوم روزی که مال وفرزند هیچ سودی به حال انسان ندارد...


نوشته ی روی سنگ قبر شهید درولی...



تصویر زیر سنگ مزار شهید ابراهیمی مجد است..

.


وشهید رضانادری...



...وشهید محمدرضا تورجی زاده عاشق حضرت فاطمه بود..وصیت کرده بود که روی سنگ مزارشان نوشته شود یا زهرا...


 



اللهم الرزقنی شفاعۀ الحسین یوم الورد...


افتاده ام از پا که زمین گیر تو باشم...

.


این روزها عجیب سخت می گذرد...

درین بیست وچندسال هیچوقت خود را شکسته تر ازاین روزها ندیده ام...

دل نازک شده ام مثل یک کودک چهارپنج ساله! بایک تلنگر میشکنم..حرف هایم شنونده ای جز خدا ندارد..فریادرس این روزهایم مثل همیشه خداست...قدم به قدم حضورش را حس می کنم...این روزها بیشترازهمیشه با این آیه خوگرفته ام  تنها یادخدا آرام بخش دل هاست (آیه28رعد)..

خدایا ممنون که هستی می بینی می شنوی...چه حس قشنگی ست که وقتی تا آن سر دنیا بروی بدانی یکی هوایت رادارد و فراموشت نکرده.. با خود فکر میکنم ومی بینم وقتی خدارا دارم دیگر غصه چرا؟!...امام علی(ع) می فرمایند یاد خدا عقل را آرامش می دهد دل را روشن میکند ورحمت اورا فرود می آورد...

..

..

تاحالا شده حس کنی غم عالم رو دلت سنگینی می کنه!هیچ محرمی نداشته باشی کسی که حرفت راخوب بفهمد، خوب گوش کند، همدردت باشد هرچند کاری ازدستش برنیاید..آن وقت چه میکنی..؟ تویی یک دنیا حرف نگفته ودلی شکسته...خدایا منم یک دنیاحرف نگفته ودلی شکسته..سخت است همه چیز را در خود ریختن، آدم گویی خفه می شود...اینکه در میان جمع شادی باشی وفکری به ناگاه تورا بدست اشک سپارد توباشی واشک هایی که نباید پهنای صورتت را خیس کنند!... وبسوزی در دردی که جزتو وخدایت کسی نداند.خدایا تنها به تو می توان گفت حرف هایی را که به هیچکس نمی توان گفت.. اگرتو به بنده ات رحم نکنی به کجاپناه برد! تویی طبیب کسی که طبیبی ندارد...

یا ملجا کل مطرود ...

یارجاء المذنبین ...

برس به فریاد گناهکاری که مثل همیشه به تو پناه آورده.. دریاب بنده ی مسکینی که تلاطم درونش را در خود خفه کرده ...دریاب ناتوانی که دستاویزی جز رحمتت ندارد...نظر کن بر بنده ای که چشم دوخته به غیاث المستغیثین بودن پروردگارش  و جز تو کسی را ندارد...

...

...

اینجا در میان این همه غربت هروقت حس می کنم کم آورده ام به گلزارشهداپناه می برم آنجا فبرستان نیست بلکه دارالشفاست...وچقدر مردانگی شان را به من حقیر ثابت کرده اند... شهدا دست رد به سینه ی کسی نمی زنند... وقتشان همیشه پرنیست..برای من وتوهم وقت می گذارند... بخواهی دستت را می گیرند.. یادشان باشی آرامی...اندک آرامش این روزهایم را مدیون محبت آنها هستم...

در خرابات مغان نورخدا می بینم  

این عجب بین که چه نوری زکجا می بینم...